مهمونی
شیرین عسلکم دختر نازنینم روز چهارشنبه ٥/٤/٩٠ زود رفتم خونه ساعت ١ رسیدم خونه خدا رو شکر حالت بهتر بود. آقا جون با بتول خانوم خونه مامان جون حوا بودن تو هم حسابی خوابت می آمد منتظر من بودن وقتی رسیدم خونه کلی ذوق کردی بغلت کردم بوست کردم رفتی بغل مامان جون تا لباس در بیارم کلی گریه کردی بغلت کردم تو بغلم بودی لباسهامو عوض کردم دستامو شستم و بوست کردم بعد گفتم ستایش مُ مُ می خوری کلی ذوق کردی خیلی دوستش داری وقتی گریه می کنی میگیم ستایش مُ مُ می خندی و گریه ات بند می یاد. شیر خوردی و خوابیدی. غروب بابا علی و مامان جون حوا با دخملیم رفتن برات یه خروس گرفتن و کشتن تا درد ...